بهراد منبهراد من، تا این لحظه: 12 سال و 22 روز سن داره

♥بهراد بهترین هدیه ی خدا♥

دلتنگی و سرماخوردگی وروجک من...

الان ۵روزی میشه که مامانی و بابائی رفتن حج و ما یک دنیا دلتنگشون هستیم مخصوصا خاله نفیسه که این روزها خیلی بی قراره......   اما ما سعی می کنیم تنهاش نذاریم سرش رو گرم کنیم که کمتر دوری مامانی رو حس کنه... و فردا  قراره آش پشت پا براشون بپزیم.............. و از وروجکم بگم که سرما خورده: خدا رو شکر اصلا تب نکردی مامانی اما روزای اول یکسره اتسه می کردی همراه با آبریزش شدید .آدم جیگرش کباب می شد وقتی می دیدت...... اما الان خدا رو صدهزار مرتبه شکر بهتری آبریزشت تقریبا قطع شده اما خاله آزاده رو حسابی مریض کردی اینجا محو آکواریوم شدی عزییییییییییییییییییز دل ماااااااااادر: دیروز بابائی کالسکه شما رو آورد تا ببی...
30 مهر 1391

بهراد به کوه می رود...

معذرت می خوام گلم که این روزا با تاخیر مطلب می نویسم ..... آخه مامامی این روزا خیلی سرم شلوغه:پنجشنبه بعد پختن آش پشت پای پدرجون و مادر جون با خانواده یبابا مجید رفتیم رویان ویلای عمو محمود (عموی بابا مجید) همه اومده بودن و جمعمون حساااابی جمع بود هوا انقدر سرد بود که لباس گرم تنت کردم آخه ویلاشون بالای کوه بالاتر از آبشار آب پری بود و اون شب بعد اینکه تو لالا کردی تا دیر وقت با پسر عمو ها و دختر عموهای بابائی رفتیم بیرون آتیش روشن کردیم و دور آتیش کلی خندیدیم  و حرف زدیم خلاصه اینکه خیلی خوش گذشت تا بعد از ظهر جمعه بودیم و بعد راه افتادیم سمت خونه ... و شنبه دوره ی دوستای دانشگاه من بود دوتایی برای ناهار رف...
30 مهر 1391

بازی برای ایجاد خلاقیت در کودک 1 ساله شما

.کجا رفت؟ یک توپ کوچک نرم انتخاب کنید، آن را در یک ظرف درپوش دار بگذارید. از بچه بپرسید توپ کجا رفت؟ او را تشویق کنید که در ظرف را باز کند و توپ بیرون بیفتد . این بازی راهی است که به کودک می‌آموزد که چیزهایی که او نمی بیند ممکن است وجود داشته باشد. این بازی، آموزش ثبات هدف است. 2.وسایل آشپزخانه: ظرفهای پلاستیکی یا ظروف ماست و یا کاسه های نشکن برای این بازی مناسب می‌باشد. از این ظروف برای ایجاد یک برج استفاده کنید، به کودکتان کمک کنید که برج را بریزد، این فعالیت به او درس خواهد داد که نشانه گیری هدف را بیاموزد در حالی که ریزش و چیدن را هم یاد خواهد گرفت. 3. می‌توانم صدا را بشنوم: راه دیگر برای تقویت مفهوم ثبات هدف به ...
23 مهر 1391

رفتن مامانی مژگان و بابائی به حج....

امروز ظهر ساعت ۱۱ با مامانی مژگان و بابائی رفتیم مسجد و اونا رو بدرقه کردیم آخه دارن میرن به سفر حج خوشا به سعادتشون ولی خاله جووووونا تنها شدن و کلی تو بدرقه گریه کردن ....   الهی خاله نفیسه خیلی به مامانی مژگان وابسته..... البته اینو بگم منم اشکم در اومد.....  بابائی و مامانی بغلت کردن و ازت خدا حافظی کردن آخه خیلی براشون دور بودن از تو خاله نفیسه سخته..... و اینکه از صبح شما هی اتسه می کنید ما رو نگران تر البته همراه با ابریزش زیاد .... اولین باره که سرما خوردی و مامان رو نگران کردی..... الانم خوابیدی و توی خواب به سختی نفس می کشی و احتمالن من و بابائی باید ببریمت دکتر الهی بمیرم بچم مریض شده خلاصه بگم حسااااا...
23 مهر 1391

واکسن پایان 6ماهگی

امروز من و بابائی و مامانی مژگان  ساعت ۱۰:۰۰دوباره رفتیم بهداری تا واکسن پایان ۶ماهگی شما رو بزنیم مامانی مژگان بغلت کرد آخه مامانی من دلم نمیاد ببینم... خانومه اولین واکسنت رو تو پای چپت زد الهی بمیرم برات شروع کردی به گریه کردن و دوباره گفت اون پاشو نگه دارید چون گریه می کردی مجبور شدم بیام آرومت کنم اما روم و کردم اون طرف تا نبینم دوباره یکی دیگه زد توی اون رون خوشگلت و دوباره اشکای خوشگلت ریخت رو گونه هات .... الهی مادرت بمیره که اشکات رو نبینه   بعد همین طور که داشتی گریه می کردی قطره فلج اطفال رو ریخت تو دهنت شما هم تو اوج گریه ساکت شدی اون رو خوردی خانم پرستار و همکاراش هم کلی خوششون اومد و نازت دادن..... قربون اون...
18 مهر 1391

ماهگرد6

و پایان ۶ماهگی جوجه ی مامان:   شیطونک من عزییز مادر این ماه رو هم مثل  ماه های دیگه پشت سر گذاشتی و ۱ماه بزرگتر شدی و مامان و بابا از اینکه ۶ماهه تو فرشته ی کوچولو رو در کنار خودشون دارن خدا رو صدهزار مرتبه شکر می کنن و خوشحالن............  همون طور که قرار بود من و بابائی مامانی مژگان بردیمت بهداری برای زدن واکسن پایان ۶ماهگی که متوجه شدیم که نوبت واکسن شما مال ۱۸ این ماهه یعنی فردائیش . و خوشحال از خلاص شدن شما برگشتیم خونه مامانی مژگان تو هم چون قبل واکسن بهت استامینوفن دادم خوابیدی عزیز دلم اینم عکست: بعد ۲ ساعت دوباره بیدار شدی و کلی بازی و شیطونی کردی و خوشحال بودی مثل اینکه می دونستی که امرو...
17 مهر 1391

معاینه پایان 6ماهگی

امروز من و بابائی شما رو برای معاینه پایان ۶ماهگی بردیم پیش دکترت (آقای دکتر معتمدی) ....   ایشون شما رو معاینه کردن و قد . وزن . دور سر شما رو گرفتن و از اونجائی که مامانی خیلی عجوله سریع از آقای دکتر پرسید که قد و وزن و..... چقدر تو این ماه؟!!! آقای دکتر هم همین طور که داشت اطلاعات رو ثبت می کرد تو پروندتون به مامان نگران جواب می داد آقای دکتر: قد:۷۰    وزن:۱۰ کیلو    دور سر:۴۲ (مامان فدای پسر ۱۰کیلوئیش بشه الهی) مامان:به نظر شما خوبه ؟!!! آقای دکتر: بله فوق العاده خوبه پسر ما همه چیزش عالیه... مامان:فردا چند قطره قبل واکسن بهش استامینوفن بدم؟ آقای دکتر: ۲۰ قطره بدید ببرید برا...
17 مهر 1391

خوش تیپ ترین پسر دنیا

سلام عمر مامان ...   خوش تیپ من دوست دارم چند شب پیش مهمونی (ساری) خونه ی آقای دکتر محضری دعوت بودیم و شما حسابی خوش تیپ کرده بودی و آماده روی مبل نشسته بودی داشتی بازی می کردی تا مامانی بابائی آماده شن ... انقدر خوش تیپ شده بودی سریع رفتم دوربین و آوردم و ازت کلی عکس گرفتم ....   راستی اینجا مامان کفش پاتون کرده بود اما شما خوشتون نیومد درش آوردید.... اینم از مستقل خوابیدن خوش تیپ من تو اتاق خودش...   ...
9 مهر 1391

فعالیت های 6ماهگی شیطونک مامان

اول از همه ممنونم از دوستای خوبم که وقتی تاخیر دارم نگرانم میشن و جویای احوالمون هستند   و شرمنده بابت تاخیر و بگذریم دیر کردیم اما دست پر اومدیم : از این روز های این وروجک بگم که هر چی از شیرینیش بگم بازم کم گفتم از اوایل ۶ماهگی تونست پاهاش رو بشناسه و اونارو با دستاش بگیره و دقیقا صبح یه روز قشنگ که من و پسرم تنها بودیم دیدم صدای ملچ و ملوچ میاد که دیدم این وروجک داره شست پاشو میخوره انقدر بامزه بود که من از خنده رود بر شدم و سریع رفتم دنبال دوربین که یه صحنه ی جذاب دیگه رو شکار کنم و ثبت کنم و این کارم کردم این اتفاق بامزه در تاریخ ۹۱.۰۶.۲۰رخ داد که وقتی بزرگ شدی فیلمش رو نشونت میدم و خبر بعدی اینکه همون طور که در پس...
4 مهر 1391
1